موجودِ هوشمند داستان ما، انتقالدهندهای است بدون دوپا… او دوپامین است!… بله دوپامین… انتقالدهندهای عصبی که بهوجودآمدن بسیاری از عادتهای ما زیرِ سرِ اوست…
بهراستی دوپامین با سطح برانگیختگی و انگیزۀ دستیابی یک انسان چه میکند که برای تکرارِ یک لذت، درگیر اعتیاد به آن میشویم؟
همین حالا هم دوپامین مغزتان برای ادامه دادن به خواندنِ این متن، همراهیتان میکند؛ اینطور نیست؟
بیایید دوپامین را بیشتر بشناسیم تا انتخابهای هوشمندانهای در جریان تفریحطلبیها و وقتگذرانیهای بَشَری داشته باشیم.
کتاب کنترل دوپامین از چه حرف میزند؟
این کتاب، دربارۀ نحوۀ مواجهۀ ما با عادتهای اعتیادآور است، رفتارهایی غیرقابلکنترل و دور از پیشبینی که به هدفِ خوش ساختنِ زمان حال، موجب بَد سوختن آیندۀ فرد خواهد شد و چه بسیار معتادانی که اگر آگاهی همهجانبه از درد پنهانِ درخشانترین لذتهایِ عُصیان میداشتند، بذر سرگرمیشان را در سرزمینِ اعتیاد نمیکاشتند…
در قصۀ پرندۀ طلایی، نوشتۀ برادران گریم، قهرمان داستان برای ادامۀ راه، میان دوراهیِ درد و لذت قرار گرفت، او باید میانِ مهمانخانهای ساده و مسکوت یا هتلی مجلل و غرق در نور، رقص، شادی و همهمه، یکی را انتخاب میکرد… روباه که در طی مسیر، او را برای رسیدن به پرندۀ طلایی، راهنمایی کرده بود، یادآوری کرد که انتخاب با خودِ اوست؛ اما اگر به هتلِ لذت پا بگذارد، همچون دیگر مهمانانی که وارد آن شده بودند، دیگر هرگز راهِ رهایی از آنجا را نخواهد داشت تا اینکه مرگ خلاصیاش بخشد، ولی اگر به مهمانخانۀ ساده اکتفا کند و دردِ نبودِ لذتهای مدنظرِ تَخَیُّلش را بپذیرد، میتواند به راهش برای رسیدن به پرندۀ طلایی که وسیلۀ نجات مملکتش بود، ادامه دهد.
کتاب کنترل دوپامین به ما یادآور میشود که برای بالگشاییِ پرندۀ طلایی هدفهایت، هوسِ آرزوهایت را پایش کن، تا قفلِ قفسِ پرندهات باز شود و اجازۀ پرواز پیدا کنی…
دربارۀ نویسندۀ کتاب کنترل دوپامین
نوشتارِ کنترل دوپامین را میتوان بهصورت کاری پژوهشی از نویسندهاش، دکتر آنا لمبکی (زادۀ ۲۷ نوامبر ۱۹۶۷) دانست.
ایشان که روانپزشک و مدیر کلینیک تشخیص پزشکی اعتیاد دانشگاه استنفورد است، کتاب کنترل دوپامین را بر پایۀ مستندات پزشکی و تجربۀ زیستۀ بیماران مبتلا به اعتیاد نوشته است. دکتر لمبکی در این کتاب، از تجربههای زندگی خصوصی خود نیز سخن به میان آورده است که موجب انس گرفتن مخاطب با نویسنده است؛ فرایندی که یک بیمار در جلسۀ مشاوره با پزشک خود، شاید هرگز تجربه اش نکند.
کنترل دوپامین، آخرین کتاب ایشان است که در زمان خود، پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز لقب گرفت.
چرا کتاب کنترل دوپامین را بخوانیم؟
زیرا به شما کمک میکند که روند درد و لذت را از بالا ببینید و به تفسیری که از درد و لذت و ماهیت آن دارید، دوباره بیندیشید.
در کتاب کنترل دوپامین با آزمایشهای علمی زیادی مواجه میشوید، از جمله: «موشهای دستکاریشدۀ ژنتیکی که قادر به تولید دوپامین نیستند، به دنبال غذا نمیروند و حتی زمانی که غذا در فاصلۀ چند سانتیمتری دهانشان قرار دارد، از گرسنگی میمیرند. با این حال، اگر غذا مستقیم در دهان آنها گذاشته شود، غذا را میجوند و میخورند و به نظر میرسد از آن لذت میبرند.» و یا این آزمایش: «آزمایشات نشان داده است که یک موش آزاد، بهطور غریزی برای رهایی موش دیگری که در داخل یک بطری پلاستیکی به دام افتاده است، تلاش میکند، اما هنگامی که آن موش آزاد مجاز به مصرف هروئين شد، دیگر علاقهای به کمک به موشهای محبوس در قفس نداشت. احتمالاً به دلیل اینکه به حدی گرفتار توهم افیونی شده که نمیتواند به یکی از اعضای همنوع خود اهمیت دهد.»
در تاروپود کلمات کتاب، این مفهوم تنیده شده است که: اعتیاد نزدیک است… و آنچنان ظریف وارد متن زندگی انسانها میشود که نه جایگاه اجتماعی و نه فقر یا ثروت، متوجه نفوذش نخواهند شد و یارای ایستادگی با عطشش را نخواهند داشت.
چه بسا در ذهن شما اعتیاد بهمعنای وابستگی به دارویی خاص است و معتادان، افرادی ژولیده و معلومالحال هستند؛ اما چه میشود اگر بدانید که با شخصیتترینِ ما نیز، مبتلا به نوعی از اعتیادی مرموز باشیم؟ تا آنجا که خواهم گفت: این عادتهای کشنده یا قاتل من خواهند بود یا به وسیلۀ کشتن آنها، دلاوری خواهم کرد… تا کی قرار است که رقص عادتها، بلور نازکِ زمانم را درهم شکنند و بر روان و جان من پایکوبی کنند؟ آیا قرار نیست که بر کشورِ تنم، فرمانروایی مسلط باشم؟ عادتها را برای چه به وجود آوردم؟ برای بقا؟ و به چه قیمتی؟ یک مرگ تدریجی؟ نه… من برای یک زندگی ژرفتر و هوشمندانهتر نیز قدرت دارم؛ چراکه تواناییِ تحلیلِ بازنگری داشتهام. هدف ما از زندگی، موضوعی وَرایِ درد و لذت است؟ یا تمامِ همت و حمیّتِ ما در رسیدن به لذت خلاصه شده است؟
گزیدههایی از کتاب و تحلیلی بر شخصیتها:
در هر بخش از کتاب کنترل دوپامین، با سرگذشت یکی از دستوپنجه نرمکنندگان با اعتیاد خو میگیریم و با عادتهای مخربی مواجه میشویم که هر یک داستان مخصوص به خودش را دارد.
از فردی به نام جیکوب که در فرآیند دستیابی به لذت مدنظرش همواره در وحشتِ نگاه و قضاوت دیگران به پیری رسیده و غرقه در اقیانوسِ پسرفتِ زمان است تا شخصی به نام محمد که برای تحصیل در دانشگاه استنفورد به آمریکا مهاجرت کرده و با روالی تفریحی، رالیِ اعتیاد را شیبِ صعودی بخشیده و از زندگی سالم و طبیعی جا مانده است…
نویسنده دربارۀ جیکوب اینطور میگوید: «تلاشهای خارقالعادهای که جیکوب برای اجتناب از هر چیزی که میتواند میل جنسی را تحریک کند، انجام داد،برای احساسات مدرن ما کاملاً قرون وسطایی به نظر میرسد، با این حال، او بهجای داشتن حس محدودیت در شیوۀ جدید زندگیاش، احساس رهایی داشت. محدود کردن خود، راهی برای آزادشدن است.»
و اما لوری که همواره از سوی خانوادهاش با مضامینی از مذهب روبهرو میشده و این موضوع روزبهروز او را از مفاهیم دینی و عرفان دورتر میساخته است. او به توضیح خودش همواره از تعاریف و تفاسیری که از دین در ذهنش شکل داده شده بود، متنفر و در عذاب بوده است و اعتیادش منشأ عصبی دارد… ماریا در زمینۀ اعتیادش به مشروب چنین میگوید: «زمانی که مشروب مینوشیدم، هرگز حقیقت را اعتراف نمیکردم .در آن زمان در مورد همهچیز دروغ میگفتم و هرگز مسئولیت کارهایی را که انجام میدادم، به عهده نمیگرفتم. دروغهای زیادی میگفتم که نیمی از آنها حتی معنی نداشت.»
تلختر از تمام اینها، بلایی است فراگیر که بر سر جوانی به نام تونی نیز آوار شده بود؛ گویا ما بیش از آنکه حقیقتاً بر رشد و تعالی شخصیت انسانیمان همت کنیم، پنداره و نمایشی سراسر دروغ و فریب از خودِ بیخودمان را درفضای مجازی جلوه میدهیم، اینچنین که در کتاب میخوانیم: «تونی در زندگی آنلاین خود، هر روز صبح میدوید تا طلوع آفتاب را ببیند، تمام روز را درگیر فعالیتهای هنری سازنده و جاهطلبانه بود و جوایز متعددی را دریافت میکرد، اما در زندگی واقعیاش، حتی بهسختی میتوانست از رختخواب بلند شود!!!! به شکل اجبارگونه پورنوگرافی میدید، برای یافتن شغل سودآور تلاش میکرد و منزوی و افسرده بود و به خودکشی فکر میکرد. فقط بخشی از زندگی واقعی روزانۀ او در صفحۀ فیسبوکش قابلمشاهده بود.» حال در اینباره نویسنده اذعان دارد که: «وقتی تجربۀ واقعی زندگی ما از تصویری که از خود ارائه میدهیم، فاصله میگیرد، مستعد احساس انزوا و غیرواقعی بودن میشویم، روانپزشکان، این احساس را غیرواقعیشدن و مسخ شخصیت مینامند. این احساس وحشتناکی است که معمولاً منجر به افکار خودکشی میشود. به هر حال، اگر احساس واقعی بودن نداشته باشیم، پایان دادن به زندگیمان هم برایمان امری بیاهمیت است. پادزهر خودِ کاذب، خودِ اصیل است و داشتن صداقت، رادیکال راهی برای رسیدن به آن است.» با تمامِ اینها، آیا میتوان این صحبت نویسنده را پذیرفت که: «انسانها موجوداتی اجتماعی هستند. وقتی بهصورت آنلاین میبینیم که دیگران به شیوۀ خاصی رفتار میکنند، آن طرز رفتار به نظر ما «عادی» میرسد، زیرا دیگران آن را انجام میدهند. توئیتر نامی مناسب برای پلتفرم پیامرسانی رسانههای اجتماعی است. ما شبیه دستۀ پرندگان هستیم. به محض اینکه یکی از ما، بال خود را برای پرواز باز کند، کل دستۀ ما به هوا بلند میشود.» به راستی برای اقناع یک فردِ مبتلا به شدیدترین نوع اعتیاد به یک مادۀ مخدر چه میتوان کرد؟
در اینباره راهکار دکتر لمبکی با یکی از مراجعانش اینگونه بود که ابتدا از او پرسید:
- +آیا فکر میکنی بتوانی و تمایل داری که حشیش را برای یک ماه کنار بگذاری؟
- -فکر نمیکنم الان آمادۀ ترک مخدر باشم، اما شاید بعداً آن را ترک کنم. مطمئنم تا ابد اینطور مخدر مصرف نخواهم کرد.
- +آیا میخواهی تا ده سال بعد هم اینگونه حشیش مصرف کنی؟
- -نه، بههیچوجه. قطعاً نه. و سرش را بهشدت تکان داد.
- -تا پنج سال بعد چطور؟
- -نه، پنج سال دیگر هم نه.
- -تا یک سال بعد، چطور؟
- مکث کرد و خندید. -فکر میکنم به هدفت رسیدی دکتر. اگر نخواهم تا یکسال دیگر به این شکل مواد مصرف کنم، احتمالاً باید همین الان مصرف آن را متوقف کنم.
- به من نگاهی کرد و لبخند زد.
- -خوب، بگذار انجامش دهم.
نویسنده در اینباره میگوید: «وقتی از دلیلا خواستم که با توجه به آیندۀ خود، به رفتار فعلیاش بنگرد، امیدوار بودم که ترک مواد برایش فوریت جدی پیداکند. به نظر میرسد که این کارم موفق بوده است.» بله گویا همینطور است؛ چراکه خود دلیلا پس از یک ماه دورۀ پرهیز، درحالیکه پوستش درخشان شده بود، خمیدگی شانههایش ازبینرفته و رفتار عبوسش با لبخندی جذاب جایگزین شده بود، گفت: «دکتر حقیقت را بگویم، من ماریجوآنا را مشکل نمیدیدم. واقعاً نمیدیدم، اما اکنون که مصرف آن را ترک کردهام، متوجه میشوم که کشیدن مخدر بهجای اینکه اضطراب را درمان کند، تا چه حد خود، باعث اضطراب میشود. من پنج سال بدون وقفه مخدر میکشیدم و نمیدیدم دارد چه بلایی سرم میآورد. صادقانه بگویم به نوعی شوکه شدهام.»
وقتی صحبتهای افراد را در گیر و دارِ درگیری و گلاویزی با طنابِ اعتیاد میشنوید، یک جمله در زمینۀ ذهنتان همواره میدرخشد که: «اگر کمبود و نبودِ آگاهی و آموزش و بود و وجودِ اِنگارههای نادرست موجب چنین فسادِ غلیظی در گونۀ انسان شده است، وقتش نیست با سِیلی از سیلی خودمان را پاکیزه کنیم؟ چرا… وقتش رسیده است… و بد دارد دیر میشود…
نقد و پیام کتاب
درلابهلای کتاب،انسانهایی را نظاره میکنیم که حیاتشان در لذتِ سکوت،به درد فریاد میکند:وقتی عرضه باشد،تقاضا افزایش مییابد…به راستی چه صنعتِ پرسودی در پسِ اقتصاد دوپامین نهان است که چشم صاحبانِ منفعت را از نگاه بر آهِ برخاسته ازاعتیاد،آگاه نساخته؟آیا این نابینایی خودساخته است؟
این تلاطم روحی گسترده را درمان چیست؟برطرف نمودنِ بحرانِ آسایش،جُبرانِ آرامش خواهدکرد؟نه…
آیا کسی میاندیشد که دسترسی آسان و همه جانبه به مستهجن ترین تصاویر و ویدئوها برای یک کودک خردسال که درحال پویش دورانِ نُبوغ و بلوغ و شکوفایی روانی و جسمی خویش است یعنی چه؟به نوجوانی می اندیشم که بدون اطلاعِ کامل از اثرات مصرف هرگونه مادهی اعتیادآور،روانِ خشک و تشنهی خودرا به کویرِ گُل و حشیش میسپارد.این نوجوان میتواند جوانی شود که جوهرهای از وجودش،اقیانوسِ قدرت است…
به نقل از منابع،سازوکار اعتیاد بدینگونه است که:بيشتر مواد اعتياد آور بر بخشي از سامانهی ليمبيك اثر می گذارند وموجب آزاد شدن ناقل هاي عصبي از جمله دوپامين مي شوند که در فرد احساس لذت وسرخوشي ايجاد مي كند.با ادامهی مصرف ، دوپامين كم تري آزاد مي شود وبه فرد احساس كسالت ،بی حوصلگي وافسردگی دست میدهد،برای رهایی از اين حالت ودستيابی به سرخوشیِ نخستين، فرد مجبور است ماده اعتياد آور بيشتري مصرف كند.
وقتی چنین وابستگیِ شدیدی به ماده اعتیادآور بوجود میآید،توانايي قضاوت ،تصميم گيري وخود كنترلي فرد كاهش مییابد.اين اثرات به ويژه در مغزنوجوانان شديد تر است.
نمیخواهم برداشت خواننده ازمتن،صرفا برچسبی با طرحوارهی نظریهی توطئه باشد،اما سوالی دارم؛تفکرنکردن ما بابِ دلِ چه کسانیست؟
چه کسی با اعتیادِ ما به سود میرسد؟واعتیاد چه اصولی را از انسان خواهدربود؟…
((داده های اخیر نشان میدهد که حتی داروهای ضدافسردگی که قبلا تصورمیشد((عادتساز))نیستند،ممکن است منجر به تحمل و وابستگی شوند و احتمالا افسردگی را در طولانی مدت بدتر کنند،پدیده ای که بیقراریِ دیررس خوانده میشود.
اگر مصرف داروهای روانگردان باعث شود برخی از جنبه های اساسی انسانیت را از دست بدهیم چه؟اگر (کرامر) اشتباه کرده باشد چه؟چه میشود اگر داروهای روانگردان بجای اینکه مارا بهتر از خوب کنند،مارا به چیزی غیر از خوب تبدیل کنند؟))
از دیگر اثرات مهلک اعتیاد،قانع کردن انسان برای سوال نپرسیدن و اندیشه نکردن است.
((حدود بیست سالم که بود به دلیل تحریک پذیری و اضطراب مزمن ضعیف که((افسردگی غیرمعمول))تشخیص داده شده بود،مصرف پروزاک را شروع کردم.بلافاصله احساس بهتری پیداکردم.تا حد زیادی از پرسیدن سوالات بزرگ دست کشیدم.سوالاتی مثل:هدف ما چیست؟آیا ما ارادهی آزاد داریم؟چرا رنج میبریم؟آیا خدایی وجود دارد؟و درعوض به نوعی با این سوالات کنار آمدم.))
و همچنین نویسنده در کتاب اشاره میکند:
((در درمان خودمان برای سازگاری با جهان،خود را برای چه نوع دنیایی آماده میکنیم؟آیا تحت عنوان درد و بیماری روانی،بخش بزرگی از جمعیت را از نظر بیوشیمیایی نسبت به شرایط غیرقابل تحمل بی تفاوت میکنیم؟بدترازآن،آیا داروهای روانگردان به ابزاری برای کنترل اجتماعی،به ویژه برای فقرا،بیکاران ومحرومان تبدیل شده اند؟))
بااین وجود آیا میبایست افراد را برای انتخابِ مصرف یا عدم مصرف مخدر،آزادگذاشت؟
درصورتِ آزادیِ فردمعتاد به مصرف مواد،تبعاتِ سهمگین و خونینِ اعتیاد،به خانوادهی فردمعتاد نیز تحمیل خواهدشد،به عبارتی آزادیبخشی به این شخص برای سوء مصرف مواد،سلبِ آزادی از افراد خانوادهی اوست…واما درصورتِ منع قانونی خریدوفروش مخدر،فردمعتاد متوسل به شبکه های قاچاق وصول به موادمخدرخواهدشد که صدباره خطرناکتر است…پس چه بایدکرد؟
پاپیچ شدن با تمام این دردها،برای دستیابی به لذت است؟
گویی لذتی وسیع را کاویدهای که دردی جانکاه به سراسرش ریشه دوانیده است…انسان خواهدفهمید که درپسِ رنج،لذت است و در سرخوشی،دردی نهفته؟
نمیدانم این جمله صحیح است یا نه،اما شاید باید گفت که در پس عمیق ترین دردها،ژرف ترین لذتها پنهان است،اگر بیابی خاصیت رعشه و سکنی را…
در کل فلسفهی درد و لذت چیست؟گاهی آنچه که برای فردی درد محسوب میشود،برای دیگری لذت تلقی میشود.
و شاید در شناختِ نیک و بَدِمان،خیلی خوب،بد کرده ایم چراکه به نامِ آزادی،جهنم را به بهشت ترجیح داده باشیم؟…
آیا تمام حیات یک انسان بر مبنای دوری از درد و پیوست به لذت است؟اگر اینگونه باشد پس با مثالهای نقض درین زمینه چه کنیم؟آیا سختکوشی و تحمل درد را نیز برای یک آینده نگریِ مطلوب که به لذت بینجامد،هدف میسازیم؟یعنی میخواهید بگویید که انسان نمیتواند از غل و زنجیرِ قلادهی غریزه اش فراتر بیندیشد و انتخاب کند؟….آه…نه…اگر اینگونه باشد ناامیدانه و پوچ است…درونم مرا به ورای این مسائل میخواند.
این اثر توسط فاطمه ضیاء توحیدی ترجمه و توسط نشر یوشیتا منتشرشدهاست ومیتوانید از طریق این لینک خرید نمایید.
کتاب کنترل دوپامین: چطور دچار اعتیاد به هر چیزی نشویم اثر آنا لمکی
نویسنده:آنا لمبکی
مترجم:فاطمه ضیاء توحیدی
عالیییییی بود
بسیار عالی بود🌺
بابت معرفی دقيق کتاب از منتقد عزیز تشکر میکنم
عالی بود🌺
بابت معرفی دقيق کتاب از منتقد عزیز تشکر میکنم