کتاب هنر شوخطبعی و خوش زبانی (باهوش، سریع و جذاب باش) به انگلیسی (The art of witty banter) اثر پاتریک کینگ (Patrick King) ترجمۀ منیر معماریان انتشارات یک
معرفی کتاب هنر شوخطبعی و خوش زبانی:
شاید در گیرودار یک گفتوگو، آمادۀ این باشیم که با ذکاوت و شوخطبعی پاسخ دهیم، اما مشکل اینجاست که چگونه میتوان یک گفتوگوی طنزآمیز و جذاب را شروع کرد. بسیاری از افراد میگویند: «من میدونم چطور شوخی کنم، اما موقعیتش پیش نمیاد.»
اگر بتوانید طوری سربهسر دیگران بگذارید که لذت ببرند، کاری بزرگ کردهاید. این کار، باعث میشود احساسات آنها یکمرتبه به اوج برسد، احساس راحتی کنند و مهمتر از همه، باعث میشود شما آدم خوبی به نظر برسید؛ علاوهبراینکه، شوخطبعی و هوش شما را نشان میدهد.
این کتاب، شما را به بهترین راهکارها مجهز میکند تا بتوانید در مهارت شوخطبعی، همانطور که همیشه دلتان میخواست، استاد شوید.
معرفی کامل هنر شوخطبعی و خوش زبانی:
این کتاب، خیلی دقیق و عالی، به هفت مؤلفۀ ضروری برای داشتن تعاملات و مکالمات شما با هر شخصی، از یک فرد غریبه گرفته تا شریک زندگیتان میپردازد و تعدادی از این مؤلفهها را با تمرینهایی عملی (کاربرگ تمرین) که سریعاً هر مکالمهای را ارتقا میدهد، امتحان میکند.
در این کتاب یاد میگیرید که چگونه:
– به دیگران احساس آرامش خاطر دهید.
– در هر موقعیتی بهراحتی ارتباط برقرار کنید.
– ارتباط چشمی قوی برقرار کنید.
– برای هر موقعیت اجتماعی آماده باشید.
– مانند کسی به نظر برسید که آگاهی ذهنی دارد و میتواند ذهنخوانی کند.
– همیشه حرفی برای گفتن داشته باشید.
– تمام موارد بالا را با تمرین و تکرار، ملکۀ ذهن خود کنید.

قسمتهایی از کتاب:
- بشر، دوست دارد احساس کند که به جایی یا کسی تعلق دارد؛ این تمایل، بین همۀ ما مشترک است. صرفنظر از اینکه چه فرهنگی داریم، یا کجای این کرۀ خاکی زندگی میکنیم، همۀ ما دلمان میخواهد احساس کنیم بخشی از مجموعهای بزرگ هستیم. بعضی از ما میخواهیم بخشی از اکوسیستم بزرگ جهانی باشیم؛ درحالیکه برخی دیگر، دوست دارند عضو یک تیم فوتبال باشند. حتی ممکن است شخصی دوست داشته باشد ازسوی فردی که با او صحبت میکند، پذیرفته شود. این یک گنجینۀ روانی فوقالعاده است که میتوانید با استفاده از آن، مهارت سخنوری خود را ارتقاء ببخشید. گیریم که این توضیحی کاملاً عالی برای تکنیک سادۀ «ما در مقابل جهان» باشد، اما واضح و کامل نیست.
این تکنیک به چه صورت است؟
بگذارید خیلی ساده با یک مثال توضیح دهم: «پسر، اینجا خیلی سروصدا زیاده. باور کن اینها همه کر میشن.»
البته این مثال خیلی هم شبیه نیست، اما بد هم نیست؛ مختصر و مفید است. با این جمله، شما گروهی خودی درست میکنید، که ویژه و جدا از بقیۀ اتاق یا جهان است. دراصل، گروهی دونفره ساختهاید که در آن، شما دو نفر از دانش خاصی برخودارید، مثل هم فکر میکنید، یک سطح، بالاتر از بقیه و اساساً تنها عاقلان جمع هستید. شما دو تا عقلکل، در برابر بقیۀ مردم خلوچل دنیا قرار دارید.
دیگر در چه مواقعی چنین احساسی داریم؟ برای مثال، وقتی چیزی عجیبوغریب میبینیم و درجا نگاهمان به نگاه آدمی غریبه قفل میشود و نگاهی معنادار همراه با خندهای ریز را با هم ردوبدل میکنیم. در چنین مواقعی، شما با فرد مقابل به یک فرایند یا محیط فکری مشترک میرسید و نشان میدهید که تنها شما دو نفر از این حس مشترک برخوردارید. وقتی با صدای بلند، آن را بیان میکنید، یعنی اعلام میکنید که برداشت و فکر طرف مقابل را با رشتۀ افکار خود همسو میدانید. گفتۀ شما دربارۀ او صدق کند یا نه، فرقی نمیکند؛ درهرصورت، بدش نمیآید با شما موافقت کند و به گروه شما ملحق شود.
این تکنیک در موقعیتی دیگر هم قابللمس است، آنهم زمانی است که شوخیای بین خودتان دارید. وقتی واقعاً عضوی از یک گروه دونفره باشید، تجربیات منحصربهفرد و خاص خود را با هم در میان میگذارید که میتوانید بعدها درموردشان صحبت کنید؛ برای مثال، «هی، یادته اولین باری که همو دیدیم، پردههای گوشمون داشت پاره میشد؟».
همانطور که میبینید، تکنیک «ما در مقابل جهان»، میتواند خیلی راحت و ماهرانه به کار گرفته شود، اما خیلی راحت هم ممکن است تیرتان خطا برود و به هدفتان نرسید. اگر تیرتان به سنگ بخورد، انگار دارید بیخود و بیجهت توضیح واضحات میدهید؛ برای مثال، جملۀ «چقدر سعی میکنن حرفهای بیخودشون رو تو کَت ما کنن! آخه میتونی این حرفها رو باور کنی؟»، که معادل استفادۀ صحیح از این تکنیک است، به جملۀ «چرت میگن.» تبدیل میشود.
باید چه کار کرد؟ باید بررسی کنید که چطور میتوانید با کسی در یک گروه خودی قرار بگیرید. بهطورکلی میتوان با انجام هریک از این سه مورد، با طرف مقابل، گروه دونفره تشکیل داد؛ (۱) اظهارنظر دربارۀ چیزی که در آن لحظه شایان ذکر است، (۲) در میان گذاشتن چیزی که میتوان ازروی قراین و شواهد توضیحش داد، نه براساس نظر شخصی، و (۳) بیان احساسات مشترک براساس شرایط.
برای اظهارنظر دربارۀ چیزهای چشمگیر و شایان ذکر، میتوانید بگویید: «آره، من هم یه نفر رو دیدم کپیبرابراصل «مایکل جکسون»؛ باورت میشه؟».
برای در میان گذاشتن مفهومی مشترک، میتوانید بگویید: «باورت میشه چه آدمای وحشیای اینجا هستن؟».
برای در میان گذاشتن احساسات مشترک، میتوانید بگویید: «خوشحالم که من، تنها کسی نیستم که…»، یا «اینجا خیلی کسالتآوره، مگه نه؟».
تکنیک «ما در مقابل جهان»، این امکان را به شما میدهد که به شباهتهای احتمالی بین خودتان و طرف مقابل دست یابید؛ بهعلاوه، باعث میشود الگوهای فکری مشابه بین خودتان را کشف کنید. این کار بهراحتی با تشخیص دادن و برجسته کردن چنین الگوهایی امکانپذیر است. درواقع، شما دو نفر با دیگر حضار در آن جمع فرقی ندارید، اما نظرات شما باعث میشود اینگونه به نظر برسد. ذکر چنین شباهتهایی باعث میشود فرد، احساس نزدیکی و صمیمیت کند یا حداقل گمان کند که افکار شما با او همسطح و همراستاست.
این فوقالعاده است، چون اولین قانون محبوبیت این است که کاری کنید دیگران حس کنند شبیه آنها هستید. فارغ از رنگ، مذهب، نژاد و دیگر تفاوتها، ما افرادی را بیشتر دوست داریم که تا حدی شبیه ما باشند.
این رفتار از همان گنجینۀ روانشناختی نشئت میگیرد که در ابتدای فصل به آن اشاره کردم. ما میخواهیم یک «نقطۀ امن» روانی برای خودمان و کسانی که شبیه ما هستند، ایجاد کنیم. اینها دوستان ما هستند؛ کسانی که میتوانیم به آنها تکیه و اعتماد کنیم. این یک حقیقت روانشناختی عمیق و پیچیدۀ بشری است، زیرا در دی.ان.ای انسان تعبیه شده است.
تصور کنید پنجاههزار سال پیش در علفزارهای آفریقا زندگی میکردید. مجسم کنید با داشتن ذهنیت «ما در مقابل جهان»، در میان چمنزار راه میروید. این طرزفکر، برای حفظ جان خانواده و قبیلۀ شما حکم دستیار و پشتیبان را دارد. حالا خلاف این وضعیت را تصور کنید. اگر این ذهنیت را نداشتید، چه میشد؟ احتمالاً خیلی زود سر خود و خانوادهتان را به باد میدادید و غذای حیوانات درنده میشدید.
از این حقیقت روانشناختی بنیادین به نفع خودتان استفاده کنید؛ یعنی از این طریق، بین خود و مخاطبتان احساس شباهت ایجاد کنید. واقعیت این است که شما دو نفر واقعاً تفاوت چندانی با بقیۀ افراد دوروبرتان ندارید ؛ فقط با استفاده از این تکنیک، یک حس نزدیکی و شباهت ساختگی میان خودتان به وجود میآورید که باعث میشود همدیگر را بیشتر دوست داشته باشید؛ بهعلاوه، استفاده از این تکنیک، شما را فردی نکتهسنج جلوه میدهد؛ یعنی شما آنقدر نکتهسنج هستید که میتوانید متوجه این شباهتها شوید و به آنها اشاره کنید. به همین دلیل است که زبان یکدیگر را بهخوبی میفهمید. همۀ اینها به کجا میرسد؟ خب، همۀ اینها باعث میشود طرف مقابل تشویق شود و بیشتر، افکارش را با شما در میان بگذارد. حس تعلقش گُل میکند و احساس راحتی بیشتری با شما پیدا میکند و گفتوگو ادامه پیدا خواهد کرد.
دربارۀ نویسنده، پاتریک کینگ:
پاتریک کینگ، متخصص تعاملات اجتماعی و مربی مکالمه در سانفرانسیسکو، کالیفرنیاست. وی در مجلات زیادی ازجمله Business Insider، Men’s Fitness، Inc حضور داشته است.

فهرست مطالب کتاب:
- پیشگفتار
- فصل ۱. معرفی سه تکنیک «تفت»، «جکم» و «عجب»
- فصل ۲. هرگز بهطورمطلق با اطمینان حرف نزنید
- فصل ۳. پیشاز هر واکنشی، فکر کنید
- فصل ۴. «تداعی آزاد» را تمرین کنید
- فصل ۵. «دیوار چهارم» را بشکنید
- فصل ۶. تکنیک «ما در مقابل جهان»
- فصل ۷. آماده کردن رزومه برای مکالمه
- فصل ۸. برای مکالمات خود حدومرز بگذارید
- فصل ۹. افکار خود را از مسیر خارج کنید
- فصل ۱۰. از داستانهای جایگزین استفاده کنید
- فصل ۱۱. تکنیک «آزمایش فکری»
- فصل ۱۲. مخاطب خود را در مقام یک متخصص قرار دهید
- فصل ۱۳. «میفرمودید»
- فصل ۱۴. تعریف و تمجیدهای مؤثر
- فصل ۱۵. از توضیحات دومرحلهای استفاده کنید
- فصل ۱۶. روش درست شوخی کردن
- فصل ۱۷. حاضرجوابیهای بامزه
- فصل ۱۸. فراتر از معنای تحتاللفظی
- نتیجهگیری
نقد و بررسی وجود ندارد.