کتاب 33 استراتژی جنگ به انگلیسی ( The 33 Strategies of War) اثر رابرت گرین (Robert Greene) ترجمه صدیقه اوشنی انتشارات یوشیتا
معرفی کوتاه کتاب 33 استراتژی جنگ:
«زندگی انسان روی زمین، شبیه یک نبرد است.»
ما برای صلح آموزش دیدهایم و برای برقراری آن آمادهایم؛ اما برای آنچه در دنیای واقعی انتظارمان را میکشد، یعنی جنگ، آمادگی نداریم. همۀ ما در مقابل خود، رقبایی خواهیم داشت. فضای جهان بهطور فزایندهای حالت رقابتی پیدا کرده است. در سیاست، تجارت و حتی هنر، با حریفانی روبهرو هستیم که برای دستیابی به برتری، دست به هر کاری میزنند. باوجوداین، از همه نگرانکنندهتر و پیچیدهتر، نبرد با کسانی است که در ظاهر، دوست و طرفدار ما هستند؛
بدون تردید، راهکارهای مطرحشده در کتاب 33 استراتژی جنگ، برای کسانی کارساز خواهد بود که در پی کسب موفقیت در تمام حوزههای زندگی خود هستند. . با خواندن این کتاب، فشردهای از استراتژیهای مورداستفاده توسط موفقترین رهبران نظامی جهان را خواهید آموخت که در زندگی روزمره و خارج از میدان نبرد نیز به کار خواهند آمد.
معرفی کامل کتاب 33 استراتژی جنگ:
جهانی که در آن زندگی میکنیم، سرشار از ماجراهای گوناگون است. این رویدادها گاهی خوب و شیرین هستند و گاهی تلخ و دردناک. همۀ انسانها در زندگی با اتفاقات گوناگون روبهرو میشوند و نمیتوان کسی را پیدا کرد که تمام زندگیاش فقط در صلح و روشنایی سپری شده باشد. درحقیقت، از نبرد راه گریزی نیست و حتی گاهی برای رسیدن به صلح هم باید جنگید؛ اما جنگیدن و جنگجو بودن، یعنی تبدیلشدن به یک استراتژیست که فراتر از زمان حال را میبیند و برای زندگی ارزش بسیار زیادی قائل است.
از نظر افرادی که از نبرد بیزار هستند، دشمن یا وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد، باید فرسنگها از آن فاصله گرفت؛ زیرا این تنها راه پایاندادن به دشمنیهاست؛ اما بهعنوان یک استراتژیست باید یاد بگیرید نگاه عمیقتری به مفهوم نبرد، صلح، دوست و حتی دشمن داشته باشید. درواقع، وجود دشمن در زندگی، مزیتهایی هم دارد: نبرد با دشمن مثل شرکت در کلاسهای عملی است و از طریق جنگیدن با افراد یا حتی چیزهایی که دشمن شما به شمار میروند، تفاوت بین رفتار مفید و مضر را میآموزید. همچنین، وجود یک دشمن، به شما انگیزهای برای حرکتکردن و تغییر وضعیت کنونی میدهد. او ناخواسته به شما کمک میکند باورهایتان را محکم و در یکجهت مشخص، شروع به حرکت کنید. دشمن یک معیار است؛ چیزی که خودتان را با آن میسنجید و نقاط ضعف و قوتتان را با توجه به آن میشناسید. یک استراتژیست بدون دشمن، فروتنی را از یاد میبرد، به خودش مغرور میشود و تا جایی پیش میرود که زمینۀ شکست خودش را فراهم کند.
همۀ ما این مصرع معروف را شنیدهایم که میگوید: «توانا بود هرکه دانا بود»؛ اما در میدان نبرد، جایی که همۀ شعارها و دستورالعملها چهرۀ واقعی خود را نمایش میدهند، دانستن یک چیز، توانایی انجام آن را در اختیارمان قرار نمیدهد. در بیشتر مواقع، ما دانش موردنیاز را برای رویارویی با نبردهای کوچک و بزرگ زندگی در اختیار داریم؛ اما چیزی که کمبود آن، ما را به فردی شکستخورده تبدیل میکند، نداشتن درک درست از شرایط کنونی و ناتوانی در هماهنگشدن با لحظۀ حال است. گاهی لازم است در مقام استراتژیستِ زندگی خود، برخی از دستورالعملها، توصیهها و حتی حقیقتها را نادیده بگیریم؛ چون این تنها راهی است که میتوانیم برای لحظۀ حال و نبردی که اکنون پیش رویمان قرار دارد، تصمیم درستی اتخاذ کنیم.
بزرگترین دشمن شما، نه در میدان نبرد، بلکه در وجود خودتان قرار دارد. شما بزرگترین، خطرناکترین و درندهترین دشمن خودتان هستید. شما زمان گرانبهایتان را صرف انجام کارهای بیهوده میکنید و فرصتهای ناب زندگی را به بهانههای پوشالی از دست خودتان درمیآورید. برای اینکه استراتژی جنگ را به کار بگیرید و بزرگترین دشمن خود را به بهترین دوستتان تبدیل کنید، باید به او یادآوری کنید نفسکشیدن در این کالبد، ابدی نیست و روزی مرگ، آزادی زیستن را از چنگتان بیرون میآورد. سپس او را به سمت لحظههای ارزشمند حال هدایت کنید. مرگ، بزرگترین انگیزه برای زندگیکردن است؛ از قدرت آن برای تجربۀ یک زندگی عمیق بهره بگیرید. یک استراتژیست، زمانی میتواند قدمهای درستی بردارد که ذهنش در زمان حال زندگی کند. داشتن حضورذهن به او قدرت دیدن حقیقت ماجراها را فراتر از احساسات ضدونقیض پیرامون آن میدهد. یادتان باشد، همانقدر که داشتن حضورذهن خوب است، حفظ تعادل در استفاده از آن نیز اهمیت دارد.
بدون تردید، راهکارهای مطرحشده در کتاب 33 استراتژی جنگ، برای کسانی کارساز خواهد بود که در پی کسب موفقیت در تمام حوزههای زندگی خود هستند. زندگی روزمره و دنیای کسبوکار، شباهت بسیار زیادی با میدان نبرد دارد؛ فضایی که در آن، هریک از طرفین برای کسب منافع بیشتر، به رقابت و مبارزۀ جدی با یکدیگر میپردازند. اگر به دنبال راهکارهایی برای رسیدن به موفقیت در زندگی شخصی و حرفهای خود هستید، مطالعۀ کتاب 33 استراتژی جنگ را به شما توصیه میکنیم. با خواندن این کتاب، فشردهای از استراتژیهای مورداستفاده توسط موفقترین رهبران نظامی جهان را خواهید آموخت که در زندگی روزمره و خارج از میدان نبرد نیز به کار خواهند آمد.
شرح تکمیلی و معرفی جامع کتاب 33 استراتژی جنگ:
ما در فرهنگی زندگی میکنیم که ارزشهای دموکراتیک، یعنی رفتار منصفانه با همه، اهمیت هماهنگی با یک گروه و آشنایی با نحوۀ همکاری با دیگران را ترویج میکند. از همان کودکی به ما آموختهاند کسانی که در ظاهر، تهاجمی و ستیزهجو هستند، بهای آن را در زندگی اجتماعی با عدم محبوبیت و انزوا میپردازند. هنجارهایی مانند هماهنگی و همکاری، با روشهای ظریف و نهچندان ظریف در جامعه تداوم مییابند؛ یعنی از طریق کتابهایی دربارۀ چگونگی موفقیت در زندگی و همچنین، از طریق فضای دلپذیر و صلحآمیز و در آخر، از طریق مفاهیم درستی که افراد پیشرو در جهان، برای عموم مردم ارائه کردهاند. مشکل اینجاست که ما برای صلح آموزش دیدهایم و برای برقراری آن آمادهایم؛ اما برای آنچه در دنیای واقعی انتظارمان را میکشد، یعنی جنگ، آمادگی نداریم.
«زندگی انسان روی زمین، شبیه یک نبرد است.»
کتاب مقدس، باب 7، آیۀ 1
«اگر صلح میخواهید، برای جنگ آماده شوید.»
وجتیوس ، قرن چهارم
این جنگ در چندین سطح وجود دارد و بدیهی است که همۀ ما در مقابل خود، رقبایی خواهیم داشت. فضای جهان بهطور فزایندهای حالت رقابتی پیدا کرده است. در سیاست، تجارت و حتی هنر، با حریفانی روبهرو هستیم که برای دستیابی به برتری، دست به هر کاری میزنند. باوجوداین، از همه نگرانکنندهتر و پیچیدهتر، نبرد با کسانی است که در ظاهر، دوست و طرفدار ما هستند؛ کسانی که ظاهراً در راستای اهداف گروه عمل میکنند و رفتاری کاملاً دوستانه و مطلوب دارند؛ اما پشت سرمان کارشکنی میکنند و از گروه برای پیشبرد اهداف خودشان بهره میبرند. برخی دیگر که تشخیص آنها بسیار دشوار است، بهطور نامحسوس، تهاجم منفعل دارند، در ظاهر دست کمک بهسوی ما دراز و احساس گناه را بهعنوان یک سلاح مخفی به ما القا میکنند. در ظاهر همهچیز آرام به نظر میرسد؛ اما در باطن همه کار خودشان را میکنند و این پویایی، خانوادهها و روابط را نیز تحتتأثیر قرار میدهد. شاید فرهنگ ما این واقعیت را انکار کند و تصویر خوشایندتری ارائه دهد؛ اما ما آن را میشناسیم و با زخمهایی که در نبرد خوردهایم، آن را به یاد میآوریم.
البته نمیتوان گفت ما موجودات پستی هستیم که نمیتوانیم به آرمانهای صلح و ازخودگذشتگی پایبند بمانیم، بلکه از آنچه در واقعیت هستیم، راه گریزی نداریم. همۀ ما انگیزههای تهاجمی داریم که نادیدهگرفتن یا سرکوب آنها، غیرممکن است. در گذشته، افراد میتوانستند انتظار داشته باشند که یک گروه (دولت، خانواده، شرکت) از آنها مراقبت کند؛ اما امروزه شرایط فرق کرده و در این دنیای بیاعتنا، ما باید قبل از هر چیز به فکر خود و منافعمان باشیم. آنچه ما به آن نیاز داریم، آرمانهای غیرممکن و غیرانسانیِ صلح و همکاری و سردرگمی حاصل از آنها نیست، بلکه دانش عملی دربارۀ نحوۀ مواجهه با درگیریها و نبردهای روزانه است. این دانش بدان معنا نیست که چگونه برای بهدستآوردن چیزی که میخواهیم یا دفاع از خود، قدرتمندتر عمل کنیم، بلکه به این معناست که چگونه در درگیریها، عملکرد منطقیتر و استراتژیکتری داشته باشیم و بهجای انکار یا سرکوب انگیزههای تهاجمی خود، آنها را در مسیر درست هدایت کنیم. اگر یک هدف ایدئال برای ما وجود داشته باشد، تبدیلشدن به جنگجوی استراتژیک است؛ یعنی مرد یا زنی که با مانورهای ماهرانه و هوشمندانۀ خود، از پس موقعیتهای سخت و افراد دردسرساز برمیآید.
«استراتژی، چیزی بیش از یک دانش است؛ استراتژی یعنی بهکارگیری دانش در زندگی واقعی و توسعۀ فکری برای کنارآمدن با موقعیتهایی که همیشه درحال تغییر هستند؛ یعنی هنر خوب عملکردن زیر فشار سختترین موقعیتها.»
هلموت فن مولتکه، 1800-1891
بسیاری از روانشناسان و جامعهشناسان چنین استدلال کردهاند که بیشتر مشکلات ما تنها از طریق درگیری حل میشود. موفقیت و شکست ما در زندگی تا حد زیادی به نحوۀ مواجهۀ ما با تعارضات اجتنابناپذیری بستگی دارد که در جامعه با آن روبهرو میشویم. روشهای رایجی که مردم برای مواجهه با تعارضات در پیش میگیرند (تلاش برای جلوگیری از هرگونه درگیری، احساساتی شدن و مخفیکردن، حیلهگری و فریبکاری)، همگی در بلندمدت نتیجۀ معکوس دارند؛ زیرا روشهای منطقی و آگاهانه نیستند و در اغلباوقات باعث بدترشدن موقعیت میشوند. جنگجویان استراتژیک، عملکرد بسیار متفاوتی دارند. آنها به اهداف بلندمدت خود فکر میکنند، میدانند کدام نبردها اجتنابناپذیرند و از کدام نبردها باید اجتناب کرد. آنها میدانند چگونه احساسات خود را کنترل و هدایت کنند. اگر مجبور به مبارزه شوند، این کار را با مانورهای غیرمستقیم و ظریف انجام میدهند، بهطوریکه ردیابی عملیاتشان، غیرممکن باشد. بهاینترتیب، میتوانند فضای بیرونی آرامی برای خودشان دستوپا کنند.
ایدۀ مبارزۀ عقلانی از جنگ سازمانیافته نشئت میگیرد، جایی که هنر استراتژی، ابداع و اصلاح شده است. درابتدا، نبردها اصلاً استراتژیک نبودند. نبرد میان قبایل، بسیار وحشیانه بود؛ نوعی آیین خشونتآمیز که در آن، افراد میتوانستند شجاعت خودشان را به رخ دیگران بکشند؛ اما با تکامل قبایل و گسترش آنها به ایالتهای کشور، مشخص شد جنگ هزینههای پنهان زیادی دربردارد و عملکرد کورکورانه میتواند حتی برای طرف پیروز نیز، فرسودگی و نابودی به دنبال داشته باشد؛ پس نبردها باید به شکل منطقیتری صورت بگیرند.
کلمۀ «استراتژی» از واژۀ یونانی «strategos» بهمعنای «رهبر کل ارتش» گرفته شده است. استراتژی در این معنا، هنر فرماندهی کل ارتش را دربرمیگیرد که شامل تصمیمگیری دربارۀ استقرار تشکّلها، شیوۀ نبرد و استفاده از مانورهای مختلف برای دستیابی به برتری است. با پیشرفت این دانش، رهبران نظامی دریافتند هرچه بیشتر فکر کنند و از قبل برنامهریزی داشته باشند، امکان موفقیتشان بیشتر خواهد بود. استراتژیهای جدید به آنها اجازه میداد، ارتشهای بزرگتری را شکست دهند؛ درست همانطور که اسکندر مقدونی در نبردهای خود مقابل ایرانیها پیروز شد. رویارویی با مخالفان زیرکی که از استراتژی استفاده میکردند، فشار مضاعفی بر آنها ایجاد کرد؛ چون ژنرالها مجبور بودند نسبت به طرفمقابل، استراتژیکتر، غیرمستقیمتر و هوشمندانهتر عمل کنند. با گذشت زمان و به دلیل ابداع استراتژیهای جنگی بیشتر، هنرهای فرماندهی نیز بهطور پیوسته پیچیدهتر شد.
اگرچه کلمۀ «استراتژی» ریشۀ یونانی دارد، این مفهوم در همۀ فرهنگها و در تمام دورهها، رایج بوده است. مفاهیمی مانند اصول بنیادین چگونگی مواجهه با حوادث اجتنابناپذیر جنگ، نحوۀ طراحی نقشۀ نهایی و چگونگی سازماندهی ارتش را میتوان در کتابچههای راهنمای جنگ از چین باستان تا اروپای مدرن یافت. تکنیکهای ضدحمله، مانور جناحی یا پوششی و هنرهای فریبکاری در ارتش چنگیزخان مغول، ناپلئون و شاه زولو شاکا، رایج بوده است. درمجموع، این اصول و استراتژیها، نشاندهندۀ نوعی خِرد نظامی جهانی است؛ مجموعهای از الگوهای تطبیقپذیر که میتواند شانس پیروزی را افزایش دهد.
«فرزندانم! استراتژی خود را توسعه دهید تا به پیروزی دست یابید. استراتژی در مقایسه با قدرت جسمی، هیزمشکن بهتری میسازد. وقتی باد مخالف میوزد، این استراتژی است که کشتی را در آبهای متلاطم، به سلامت به مقصد میرساند. ارابهسواران با استراتژی، برنده میشوند. یک ارابهران، به اسب و ارابۀ خود اعتماد میکند و در تمام طول مسیر، بدون آنکه اسبش را مهار کند، اینطرف و آنطرف میرود؛ اما مردی که میداند چطور با اسبهای کمتر پیروز شود، به هدف چشم میدوزد و از همان ابتدا افسار اسب را محکم در دست میگیرد.»
ایلیاد، هومر، حدود قرن نهم پیش از میلاد
شاید بزرگترین استراتژیست دوران، سان تزو، نویسندۀ کتاب هنر جنگ باشد. او این کتاب را در قرن چهارم پیش از میلاد نوشته است؛ اما تقریباً ردپای همۀ الگوها و اصول استراتژیک را که بعدها در طی قرون مختلف توسعه یافتند، میتوان در آن پیدا کرد. چیزی که آنها را بههم پیوند میدهد و درواقع از نظر سان تزو، هنر جنگ نامیده میشود، دستیابی به پیروزی بدون خونریزی است. یک استراتژیست میتواند با مانور دادن روی نقاطضعف روانی حریف، کشاندن او به موقعیتهای متزلزل، القای حس سرخوردگی و سردرگمی، طرف مقابل را قبل از تسلیمشدن جسمانی، از نظر ذهنی متلاشی کند. بهاینترتیب، میتوان با هزینۀ کمتری به پیروزی دست یافت. کشوری که بتواند با دادن حداقل تلفات و ازبینرفتن کمترین میزان منابع، پیروز میدان شود، پیشرفت بیشتری در طول زمان خواهد داشت. بدیهی است که بیشتر جنگها، بر اساس دلایل منطقی به راه نمیافتد؛ اما جنگهایی که در طول تاریخ از این اصل پیروی کردهاند (اسکیپیو آفریکانوس در اسپانیا، جنگ اولم در زمان ناپلئون، توماس ادوارد لورنس در لشکرکشیهای جنگ جهانی اول)، چشمگیرتر از بقیه هستند و یک نمونۀ ایدئال به شمار میروند.
جنگ، یک قلمرو جدا از سایر بخشهای جامعه نیست، بلکه یک عرصۀ کاملاً انسانی و نمایانگر بهترین و بدترین ویژگیهای طبیعت ماست. جنگ، همچنین نشاندهندۀ گرایشهای جامعه است. سیر تکاملی بهسوی استراتژیهای نامتعارف و کثیف (جنگ چریکی، تروریسم) منعکسکنندۀ تحولی مشابه در جامعه است که تقریباً هر چیزی در آن اتفاق میافتد. استراتژیهایی که در جنگ موفق میشوند، خواه متعارف یا غیرمتعارف، مبتنی بر روانشناسی هستند و شکستهای بزرگ نظامی، چیزهای زیادی دربارۀ حماقت انسان و محدودیت زورگویی در هر عرصهای به ما میآموزند. استراتژی مطلوب در جنگ (از نظر روانی، منطقی و متعادل بودن، تلاش برای پیروزی با حداقل خونریزی و ازدستدادن منابع) کاربرد و ارتباط زیادی با نبردهای روزانۀ ما دارد.
بسیاری از افراد با تأثیرپذیری از ارزشهای دوران معاصر، چنین استدلال میکنند که جنگ سازمانیافته بهطور ذاتی وحشیانه هستند؛ یادگاری از گذشتۀ خشونتآمیز انسانها که باید برای همیشه آن را کنار گذاشت. این افراد اعتقاد دارند ترویج هنرهای جنگی در یک محیط اجتماعی، بهمعنای ایستادن در راه پیشرفت و تشویق افراد به درگیری و اختلاف است. آیا این اتفاقات بهاندازۀ کافی در دنیا وجود ندارد؟ این استدلال، بسیار اغواکننده است؛ اما اصلاً منطقی نیست. همیشه کسانی در جامعه و بهطورکلی در جهان وجود خواهند داشت که از ما تهاجمیتر هستند و به هر قیمتی شده، به آنچه میخواهند دست مییابند. ما باید هوشیار باشیم و بدانیم چگونه در مقابل اینگونه افراد از خودمان دفاع کنیم. اگر ما مجبور به تسلیم در مقابل افراد حیلهگر و قوی باشیم، هرگز به ارزشهای پیشرفته دست نخواهیم یافت. درواقع، صلحجویی در مواجهه با چنین گرگهایی، منبع یک تراژدی بیپایان است.
«کسی که بر نفس خویش تسلط داشته باشد، با آن دوست است؛ اما کسی که بر نفس خویش مسلط نیست، آن را شبیه یک دشمن در میدان جنگ خواهد یافت.»
بَهگَوَد گیتا ، هند، حدود قرن اول پس از میلاد
ماهاتما گاندی که پرهیز از خشونت را به سلاحی قدرتمند برای تحول اجتماعی تبدیل کرد، در زندگی خود یک هدف ساده داشت: خلاصی هند از شرّ فرمانروایان بریتانیایی که آن را برای قرنها فلج کرده بودند. انگلیسیها حاکمان باهوشی بودند. گاندی دریافت اگر قرار است پرهیز از خشونت کارساز باشد، باید کاملاً استراتژیک عمل کرد و این کار نیاز به تفکر و برنامهریزی زیادی دارد. او تا جایی پیش رفت که پرهیز از خشونت را، راه جدیدی برای جنگ نامید. برای ترویج هر ارزشی، حتی صلح و صلحطلبی، باید برای آن بجنگید و منتظر کسب نتایج بمانید، نه اینکه فقط دنبال احساس خوب و خوشایندی باشید که بیان این ایدهها برایتان به ارمغان میآورد. وقتی برای رسیدن به نتیجۀ مطلوب تلاش میکنید، در قلمرو استراتژی هستید. جنگ و استراتژی، یک منطق اجتنابناپذیر دارند: اگر چیزی را میخواهید و آرزوی بهدستآوردن آن را دارید، باید آمادگی جنگیدن برای آن را داشته باشید.
بعضی دیگر از افراد چنین استدلال خواهند کرد که جنگ و استراتژی در وهلۀ اول، موضوعات مردانه هستند، بهویژه کسانی که روحیۀ تهاجمی دارند یا در زمرۀ نخبگان قدرت هستند. آنها اعتقاد دارند مطالعۀ جنگ و استراتژی، یک کار مردانه، نخبهگرایانه و سرکوبگرانه و راهی برای تداوم قدرت است. چنین استدلالی، کاملاً بیهوده است. درابتدا، استراتژی واقعاً متعلق به تعداد محدودی بود (ژنرال، زیردستان او، پادشاه و تعداد انگشتشماری از درباریان). استراتژی را به سربازان آموزش نمیدادند؛ زیرا این کار در میدان جنگ به آنها کمکی نمیکرد. بهعلاوه، منطقی نبود که سربازان با دانش عملی طراحی استراتژی آشنا شوند؛ زیرا ممکن بود از آن برای سازماندهی شورش یا نافرمانی استفاده کنند. در عصر استعمار، این اصل فراتر رفت: مردم بومی مستعمرات اروپایی، به اجبار به خدمت ارتشهای غربی درمیآمدند و وظایف نظامی را انجام میدادند؛ اما حتی کسانی که به ردههای بالاتر ارتقا مییافتند، از دانش استراتژی آگاهی نداشتند؛ چراکه برایشان خطرناک تلقی میشد. حفظ استراتژی و هنرهای جنگی بهعنوان شاخهای از دانش تخصصی، درواقع ابزاری در دست نخبگان و قدرتهای سرکوبگر است که میخواهند بین مردم تفرقه بیندازند و بر آنها مسلط شوند. اگر استراتژی، هنرِ بهدستآوردن نتیجۀ مطلوب و عملیکردن ایدههاست، پس باید در همهجا گسترش یابد، بهویژه در میان کسانی که در جامعۀ سنتی از آن محروم و بیخبر بودهاند؛ ازجمله زنان. در اساطیر باستانیِ تمام فرهنگها، خدایان جنگ، زنان هستند، ازجمله آتنا که الهۀ عقل و منطق در یونان باستان بوده است. بیعلاقگی زنان به استراتژی و جنگ، یک مسئلۀ بیولوژیکی نیست، بلکه از شرایط اجتماعی و شاید سیاسی، نشئت میگیرد.
بهجای مقاومت در برابر کشش استراتژی و پایبندی به فضائل جنگ عقلانی یا فکرکردن به اینکه چنین مسائلی مناسب شما نیست، بهتر است با این ضرورت مواجه شوید. تسلط بر این هنر باعث میشود در بلندمدت، زندگی آرامتر و سازندهتری داشته باشید؛ چون میدانید چگونه بازی کنید و بدون خشونت، پیروز شوید. نادیدهگرفتن آن نیز منجر به یک زندگی پر از سردرگمی و شکست خواهد شد.
در ادامه، شش اصل کلی آمده است که باید برای تبدیلشدن به یک جنگجوی استراتژیک، آنها را در زندگی روزمره به کار بگیرید.
به مسائل آنطور که هست، نگاه کنید، نه آنطور که احساساتتان به آن رنگ میدهد. در تفکر استراتژیک، باید واکنشهای احساسی خود را نسبت به رویدادها، بهعنوان یک بیماری تلقی کنید و دنبال درمان آن باشید. خشم و بیحوصلگی باعث اقدامات عجولانه میشود و امکان انتخاب را از شما میگیرد. اعتمادبهنفس بیشازحد، بهویژه آنچه در نتیجۀ موفقیت به دست میآید، باعث میشود از حد خود تجاوز کنید. محبت و دلسوزی، شما را نسبت به اقدامات خائنانۀ کسانی که ظاهراً در کنار شما هستند، کور میکند. حتی ظریفترین احساسات هم میتواند نگاه شما را نسبت به رویدادها تغییر دهد. تنها راه چاره این است که بدانید کشش احساسات، اجتنابناپذیر است و هنگام وقوع به آن توجه کنید. وقتی به موفقیت رسیدید، محتاطانهتر رفتار کنید. وقتی عصبانی هستید، اقدامی نکنید. آگاه باشید که وقتی ترسیدهاید، نسبت به خطراتی که با آن مواجهید، اغراق خواهید کرد. جنگ مستلزم آن است که واقعگرا باشید و مسائل را همانطور که هست، ببینید. هرچه بهتر بتوانید واکنشهای احساسی خود را کنترل کنید، بیشتر به این ایدئال نزدیک خواهید شد.
«(آتنا) اگرچه الهۀ جنگ است، اما از نبرد لذت نمیبرد… بلکه مشتاق حلوفصل اختلافات و برقراری قانون با روشهای صلحآمیز است. او در زمان صلح، هیچ سلاحی به دوش نمیکشد و اگر به سلاح نیاز داشته باشد، از زئوس امانت میگیرد. رحمت و بخشش او زیاد است… بااینحال، وقتی درگیر نبرد میشود، هرگز شکست نمیخورد، حتی در مقابل بهرام، خدای جنگ؛ زیرا در تاکتیکها و استراتژیها بهتر از او عمل میکند. افراد دانا همیشه برای مشاوره نزد او میروند.»
اسطورههای یونانی، جلد 1، رابرت گریوز، 1955
دیگران را بر اساس رفتارشان، قضاوت کنید. مسئلۀ مهم در جنگ این است که هیچ توضیح و صحبتی نمیتواند شکست در میدان نبرد را توجیه کند. یک ژنرال، سربازانش را به شکست کشانده، باعث شده زندگیهای زیادی از بین برود و تاریخ، او را اینگونه قضاوت خواهد کرد. شما باید تلاش کنید تا این استاندارد بیرحمانه را در زندگی روزمرۀ خود اعمال کنید و افراد را بر اساس نتیجۀ اعمالشان، رفتارهایی که میتوان دید و مورد ارزیابی قرار داد و اقداماتی که برای بهدستآوردن قدرت انجام دادهاند، قضاوت کنید. آنچه دیگران دربارۀ خودشان میگویند، مهم نیست؛ مردم حرفهای زیادی میزنند. به کارهایی که انجام دادهاند، نگاه کنید؛ اعمال، دروغ نمیگویند. باید این منطق را دربارۀ خودتان هم اعمال کنید. هنگام بررسی عوامل شکست، باید کارهایی را که میتوانستید به نحوی متفاوت انجام دهید، شناسایی کنید. آنچه باعث شکست شما شده، استفاده از استراتژیهای ناکارآمد است، نه حریف بیانصاف. شما مسئول بدیها و خوبیهای زندگی خودتان هستید؛ پس به هر کاری که افراد دیگر انجام میدهند، بهعنوان یک مانور استراتژیک و تلاش برای کسب پیروزی، نگاه کنید. افرادی که شما را به بیانصافی متهم میکنند، برای مثال، شما را گناهکار جلوه میدهند و دربارۀ عدالت و اخلاق صبحت میکنند، در تلاش هستند تا به برتری دست پیدا کنند.
به توان خودتان متکی باشید. افراد در جستجوی موفقیت در زندگی، همیشه تمایل دارند به چیزهایی تکیه کنند که ساده و آسان به نظر میرسند یا در گذشته مؤثر بودهاند. این میتواند بهمعنای تکیه بر عواملی مانند انباشت ثروت، منابع، تعداد زیاد متحدان یا آخرین فناوریها و مزیتهای حاصل از آن باشد. این نوعی تفکر مادیگرایانه است؛ اما استراتژی حقیقی، جنبۀ روانشناختی دارد؛ یعنی وابسته به هوش و ذکاوت است، نه زور بازو. ممکن است همهچیز را در زندگی از دست بدهید؛ بهطورکلی، تمام منابع مادی، گذرا و مقطعی هستند. ثروت از بین میرود؛ جدیدترین ابزارها، ناگهان کهنه میشوند و متحدان، شما را ترک میکنند؛ اما اگر ذهن شما مسلح به هنر جنگ باشد، هیچ قدرتی نمیتواند آن را از بین ببرد. در میانۀ بحران، ذهن شما راهی برای خروج پیدا میکند. فکرکردن به استراتژیهای برتر، به مانورهای شما، نیروی مقاومتناپذیری خواهد داد. بهقول سان تزو: «غیرقابلتسخیر بودن، به خودت بستگی دارد.»
«و آتنا که چشمهایش مثل جغد، خاکستری بود، گفت: «دیومید، پسر تیدیوس… لازم نیست از بهرام یا هیچ خدای جاودان دیگری بترسی. ببین چه کسی اینجا کنار توست. اسبهایت را مستقیم بهسوی بهرام هدایت کن و وقتی در تیررس تو قرار گرفت، به او حمله کن. از هیبت بهرام نترس. او چیزی جز یک فریبنده نیست…» و هنگامی که دیومید نیزۀ بعدی را پرتاب کرد، آن را درست به شکم بهرام زد… (بهرام) بهسرعت از کوه الیمپوس بالا رفت و با اخم کنار زئوس نشست. خون جاودانهای را که از زخمش جاری بود، به او نشان داد و این کلمات را با ناله ادا کرد: «پدر زئوس، آیا دیدن این خشونت، تو را خشمگین نمیکند؟ ما خدایان هروقت میخواهیم به انسانها کمک کنیم، بدترین آسیبها را از یکدیگر میبینیم…» و زئوس از زیر ابروهایی که شبیه صاعقه بود، جواب داد: «ای فریبنده! اینجا کنار من منشین و ناله مکن. تو نفرتانگیزترین خدای الیمپوس هستی. تو واقعاً جنگ و خونریزی را دوست داری. تو شبیه مادر سرسخت خود، هِرا هستی. من هم بهسختی میتوانم او را کنترل کنم… اما هرچه باشد، نمیتوانم درد تو را تحمل کنم…» و از پیون خواست تا زخمش را درمان کند…»
آتنا را بپرستید، نه بهرام. در اساطیر یونان باستان، باهوشترین خدایان، متیس بود. زئوس برای آنکه نگذارد متیس او را فریب دهد و نابود کند، با او ازدواج کرد. سپس، او را کامل بلعید، به این امید که خِرد و دانش او را از آنِ خود کند؛ اما متیس، فرزند زئوس، یعنی آتنا را باردار بود که از پیشانی زئوس متولد شد. آنگونه که انتظار میرفت، او هوش و ذکاوت متیس و روحیۀ جنگجویانة زئوس را به ارث برده بود. یونانیها او را الهۀ جنگ استراتژیک میدانستند که نقطۀ مقابل او، اودیسۀ حیلهگر بود. بهرام، خدای جنگ در شکل مستقیم و بیرحمانۀ آن بود. یونانیها، بهرام را تحقیر میکردند و آتنا را میپرستیدند؛ چراکه همیشه با نهایت هوش و ذکاوت میجنگید. علاقۀ انسان به جنگ، مربوط به خشونت، وحشیگری، کشتهشدن افراد و ازبینرفتن منابع نیست، بلکه مبتنی بر عقلانیت و عملگرایی است که جنگ بر ما تحمیل میکند و همچنین، آرمان پیروزی بدون خونریزی که از آن ناشی میشود. تیپهای شخصیتیِ شبیه بهرام، کاملاً احمقانه رفتار میکنند و بهراحتی فریب میخورند. هدف شما باید این باشد که با استفاده از خِرد و دانش آتنا، خشونت و تهاجم اینگونه افراد را به خودشان برگردانید و کاری کنید بیرحمی آنها، عامل سقوطشان شود. دراینصورت، مانند آتنا همیشه یکقدم جلوتر خواهید بود و اهداف خود را غیرمستقیم پیش خواهید برد. هدف شما این است که فلسفه و جنگ، خِرد و نبرد را بهصورت یک ترکیب شکستناپذیر، در کنار هم به کار بگیرید.
خودتان را بالاتر از میدان نبرد قرار دهید. در جنگ، استراتژی بهمعنای هنر فرماندهی کل عملیات نظامی است. از سوی دیگر، تاکتیک بهمعنای مهارت تشکیل ارتش برای نبرد و رسیدگی به نیازهای میدان جنگ است. اکثر ما در زندگی خود، تاکتیکپرداز هستیم، نه استراتژیست. ما آنقدر درگیر تعارضاتی میشویم که با آنها روبهرو هستیم که فقط میتوانیم به این فکر کنیم چگونه در نبردی که درحالحاضر با آن مواجه هستیم، به چیزی که میخواهیم برسیم. تفکر استراتژیک، دشوار و غیرطبیعی است. ممکن است تصور کنید استراتژیست هستید؛ اما بهاحتمالزیاد فقط تاکتیکی عمل میکنید. برای داشتن قدرتی که تنها استراتژی میتواند به ارمغان بیاورد، باید بتوانید خودتان را بالاتر از میدان نبرد قرار دهید، روی اهداف بلندمدت خود تمرکز کنید و از حالت واکنشی که بسیاری از نبردها شما را در آن گرفتار میکنند، خارج شوید. با درنظرگرفتن اهداف کلی، تصمیمگیری دربارۀ اینکه چه زمانی بجنگید و چه موقع دست از جنگ بکشید، بسیار آسانتر میشود. این امر، تصمیمات تاکتیکی روزمره را بسیار سادهتر و منطقیتر میکند. افراد تاکتیکی، سنگین هستند و ریشه در زمین دارند؛ اما استراتژیستها سبک هستند و میتوانند اطرافشان را خوب ببینند.
به خودتان اعلان جنگ کنید. همۀ ما هر روز با نبردهایی روبهرو هستیم؛ این واقعیتی است که تمام موجوداتی که برای بقا تلاش میکنند، با آن درگیر هستند؛ اما بزرگترین نبرد انسان با خویشتن است؛ با ضعفها، احساسات و عدم دقت در پیشبینی مسائل. شما باید بیوقفه به خودتان اعلان جنگ کنید. یک جنگجو باید از جنگ و درگیری بهعنوان راهی برای اثبات خود، بهبود مهارتها، بهدستآوردن شجاعت، اعتمادبهنفس و تجربه، استقبال کند. بهجای سرکوب ترسها و تردیدهای خود، باید با آنها روبهرو شوید و مبارزه کنید. هرچه با چالشهای بیشتری روبهرو باشید، باید در جنگهای بیشتری بجنگید. شما باید روحیۀ جنگجویانه داشته باشید و فقط تمرین مداوم است که شما را به آن میرساند.
کتاب 33 استراتژی جنگ، چکیدهای از دانش و خِرد بیانتهای موجود در درسها و اصول جنگ است. این کتاب بهگونهای طراحی شده است که شما را با دانش عملی رویارویی با جنگجویان زیرکی که در نبردهای روزانه به شما حمله میکنند، آشنا میکند.
«آنگاه هِرا و آتنای محافظ، به کاخ زئوس بزرگ برگشتند و بهرام وحشی را از سلاخی انسانها بازداشتند.»
ایلیاد، هومر، حدود قرن نهم پیش از میلاد
هر فصل این کتاب، یک استراتژی با هدف حل یک مشکل خاص است که اغلب در زندگی روزمره با آن مواجه میشوید. این مشکلات، شامل جنگیدن با یک ارتش بیانگیزه پشت سر شما، اتلاف انرژی با نبرد در جبهههای مختلف، احساس ناتوانی بهخاطر اختلاف نظرات، تفاوت میان برنامهها و واقعیت و قرارگرفتن در موقعیتهایی است که نمیتوانید از آن خارج شوید. شما میتوانید فصلهایی را بخوانید که با مشکل شما در یک موقعیت خاص، مرتبط است. حتی بهتر از آن، میتوانید تمام فصلها را بخوانید، آنها را درک کنید و اجازه دهید بخشی از زرادخانۀ ذهنی شما شوند. حتی زمانی که میخواهید از جنگ اجتناب کنید، بسیاری از این استراتژیها، برای اهداف دفاعی و آگاهی از روشهایی که ممکن است طرف مقابل به کار گیرد، ارزش خواندن و دانستن دارد. درهرصورت، آنها آموزههایی برای تکرار نیست، بلکه یک نیروی کمکی برای قضاوت بهتر در گرماگرم نبرد است. دانههایی است که در وجود شما ریشه میدواند و به شما کمک میکند تا خودتان فکر کنید و استراتژیهای پنهان درون خود را توسعه دهید.
«در مقام مخالفت با جنگ، میتوان گفت که فرد پیروز را احمق و بازنده را کینهتوز میکند. در حمایت از آن، میتوان گفت مانند یک خواب زمستانی برای فرهنگ بشر است که انسانها برای ایجاد خیر و شرّ، قدرتمندتر از آن برمیخیزند.»
فریدریش نیچه، 1844-1900
این استراتژیها نیز از نوشتهها و عملکردهای بزرگترین ژنرالهای تاریخ (کوروش کبیر، هانیبال، چنگیزخان مغول، ناپلئون بناپارت، شاکا زولو، ویلیام تکامسه شرمن، اروین رومل، وو نوین جیاپ) و همچنین، بزرگترین استراتژیستها (سان تزو، میاموتو موساشی، کارل فون کلاوزویتس، آردان دوپیک، تی. ای. لارنس، کلنل جان بوید) استخراج شده است. اینها شامل استراتژیهای اساسی جنگ کلاسیک تا استراتژیهای کثیف و غیرمتعارف دوران مدرن است. این کتاب به پنج بخش تقسیم شده است: جنگ آگاهانه (چگونه ذهن و روح خود را برای نبرد آماده کنیم.)؛ جنگ سازمانیافته (نحوۀ سازماندهی و انگیزهدادن به ارتش)؛ جنگ دفاعی؛ جنگ تهاجمی؛ و جنگ غیرمتعارف (کثیف). هر فصل با ذکر نمونههای تاریخی، نهتنها از جنگ، بلکه از حوزههایی مانند سیاست (مارگارت تاچر)، فرهنگ (آلفرد هیچکاک)، ورزش (محمدعلی کلی) و تجارت (جان دی. راکفلر)، نشان میدهد که ارتباط گریزناپذیری میان امور نظامی و اجتماعی وجود دارد. این استراتژیها را میتوان برای تمام مبارزات در هر مقیاسی به کار گرفت: جنگ سازمانی، نبردهای تجاری، سیاستهای گروهی و حتی روابط شخصی.
«بدون جنگ، انسان در مرداب آسایش و رفاه، راکد میماند و ظرفیت خویش را برای افکار و احساسات بزرگ از دست میدهد، بدبین میشود و به سمت توحش گام برمیدارد.»
فئودور داستایوفسکی، 1821-1881
درنهایت باید گفت که استراتژی، هنری است که نهتنها به شیوهای متفاوت از تفکر، بلکه به رویکردی کاملاً متفاوت نسبت به زندگی نیاز دارد. در بیشتر مواقع، میان ایدهها و دانش ما از یکسو و تجربۀ واقعی ما از سوی دیگر، شکاف زیادی وجود دارد. ما اطلاعات بیاهمیتی را جذب میکنیم که فضای ذهنیمان را اِشغال میکنند؛ اما ما را به جایی نمیرسانند. کتابهایی میخوانیم که ما را سرگرم میکنند؛ اما هیچ ارتباطی با زندگی روزمرۀ ما ندارند. ایدههای بلندپروازانهای داریم که به آنها عمل نمیکنیم. همچنین، تجربیات ارزشمند زیادی داریم که بهاندازۀ کافی به آنها بها نمیدهیم، ایدهای به ما القا نمیکنند و از آنها درس نمیگیریم. استراتژی، مستلزم ارتباط مداوم بین دو قلمرو است و بالاترین نوع دانش عملی به شمار میآید. اگر دربارۀ رویدادهای زندگی عمیقاً فکر نکنید، هیچ سودی ندارند و اگر ایدههای کتابها را در زندگی خود به کار نگیرید، بیمعنی میشوند. در استراتژی، تمام زندگی مانند یک بازی است؛ یک بازی مهیج که نیاز به توجه عمیق و جدی دارد. مخاطرات آن بسیار زیاد است. آنچه میدانید باید جامۀ عمل بپوشد و عمل، به دانش تبدیل شود. بهاینترتیب، استراتژی به یک چالش مادامالعمر و منبع لذت دائمی در غلبه بر مشکلات و حل مسائل تبدیل میشود.
«طبیعت به این نتیجه رسیده است که نباید از چیزی دفاع کرد که نمیتواند از خودش دفاع کند.»
رالف والدو امرسون، 1803-1882
«در دنیایی که همه با تاسهای تقلبی بازی میکنند، انسان باید دارای خلقوخوی آهنین و مسلح به زره و سلاحهای مقاوم در برابر ضربات سرنوشت باشد تا راهش را در میدان نبرد باز کند. زندگی یک نبرد طولانی است که باید در تمام مراحل آن بجنگیم. به قول ولتر، اگر پیروز شویم، انگار لبۀ شمشیر ایستادهایم و با همان سلاحی که در دست داریم، میمیریم.»
آرتور شوپنهاور، نصایح و اصول، 1851
قسمت هایی از کتاب 33 استراتژی جنگ :
-
ذهن را مانند رودخانهای در نظر بگیرید که هرچه سریعتر جریان داشته باشد، بهتر با زمان حال هماهنگ میشود و به تغییرات واکنش نشان میدهد. هرچه سریعتر جریان داشته باشد، خود را تازهتر نگه میدارد و انرژی آن نیز بیشتر است. افکار وسواسگونه، تجربیات گذشته (خواه به شکست انجامیده باشد یا موفقیت) و تصورات ازپیشتعیینشده، مانند تختهسنگ یا گِلولای هستند که مسیر رودخانه را سد میکنند. اگر رودخانه از حرکت بایستد، رکود آغاز میشود؛ پس باید مدام با این گرایش ذهنی خود در جنگ باشیم.
-
آنچه دیگران دربارۀ خودشان میگویند، مهم نیست؛ مردم حرفهای زیادی میزنند. به کارهایی که انجام دادهاند، نگاه کنید؛ اعمال، دروغ نمیگویند.
-
بدون جنگ، انسان در مرداب آسایش و رفاه، راکد میماند و ظرفیت خویش را برای افکار و احساسات بزرگ از دست میهد، بدبین میشود و بهسمت توحش گام برمیدارد.
-
وسوسۀ حفظ ارتباط با یک شخص خاص، قابلدرک اما خطرناک است. بهتر است مهرههای خود را تعویض کنید و هرازچندگاهی باعث سقوط برخی از آنها شوید. افرادی با دیدگاههای مختلف را بهکار بگیرید و آنها را تشویق کنید تا با یکدیگر رقابت کنند. میتوانید این کار را بهعنوان شکل سالمی از دموکراسی توجیه کنید؛ اما نتیجۀ کار این است که درحالیکه افراد زیردست شما برای جلب نظرتان تلاش میکنند، شما میتوانید بر آنها حکومت کنید.
-
درک مرگ برای ما غیرممکن است؛ مرگ آنقدر عظیم و ترسناک است که برای اجتناب از فکر کردن به آن، دست به هر کاری میزنیم. جامعه به گونهای سازماندهی شده است که مرگ را در مقابل چشمان ما نامرئی میکند، گویی هزاران قدم از ما فاصله دارد. شاید این فاصله برای آرامش ما ضروری بهنظر برسد؛ اما بهای سنگینی دارد: توهم زمان بیحدوحصر و درنتیجه جدی نگرفتن زندگی روزمره. همۀ ما در حال فرار از واقعیتی هستیم که مقابل چشمهایمان خودنمایی میکند.
-
در جمعآوری تیم مراقب باشید که فریب هوش و تخصص افراد را نخورید. شخصیت، توانایی کار کردن زیر نظر شما و همکاری با سایر اعضای تیم، ظرفیت پذیرش مسئولیت و تفکر مستقل نیز بههمان اندازه مهم هستند؛ بههمین دلیل بود که مارشال برای مدت زیادی آیزنهاور را امتحان کرد. شاید شما زمان زیادی برای این کار نداشته باشید؛ اما هرگز کسی را فقط براساس رزومۀ درخشانش انتخاب نکنید. کمی فراتر از مهارتهای او را بنگرید و وضعیت روانی او را نیز در نظر بگیرید.
درباره نویسنده، رابرت گرین :
رابرت گرین سال 1959 در آمریکا زاده شد. رابرت نویسندهی پرفروش نیویورک تایمز و متخصص بینالمللی در زمینهی استراتژیهای قدرت است. همچنین فارغالتحصیل رشتهی مطالعات کلاسیک از دانشگاه کالیفرنیا و دانشگاه ویسکانسین است. رابرت گرین نویسنده ای آمریکایی است که به دلیل کتاب هایی که در مورد قدرت و اغواگری و استراتژی نوشته مشهور است. او در مجموعه کاری خود 6 کتاب پر فروش بین المللی دارد. کتاب های او : 48 قانون قدرت – 33 استراتژی جنگ – قانون 50 – تسلط و قوانین طبیعت انسانی می باشد. کتاب 48 قانون قدرت با ترجمهی محسن شعبانی و کتاب 33 استراتژی جنگ توسط صدیقه اوشنی توسط انتشارات یوشیتا منتشر شده است.
فهرست مطالب کتاب:
پیشگفتار
بخش اول: جنگ آگاهانه
1. به دشمنان خود اعلام جنگ کنید: استراتژی قطبیت
2. جنگهای پیشین را تکرار نکنید: استراتژی جنگ چریکی ذهن
3. در میان آشوبها و بحرانها، حضورذهنتان را از دست ندهید: استراتژی موازنه
4. حس اضطرار و درماندگی ایجاد کنید: استراتژی زمین مرگ
بخش دوم: جنگ سازمانی (گروهی)
5. از دامهای تفکر گروهی اجتناب کنید: استراتژی فرماندهی و نظارت
6. نیروهای خود را تفکیک کنید: استراتژی آشوب کنترلشده
7. جنگ خود را به یک جنبش تبدیل کنید: استراتژی تقویت روحیه
بخش سوم: جنگ دفاعی
8. نبرد خود را بادقت انتخاب کنید: استراتژی اقتصاد کامل
9. ورق را به نفع خودتان برگردانید: استراتژی ضدحمله
10. حضور تهدیدآمیز داشته باشید: استراتژیهای بازدارندگی
11. فضا بدهید تا زمان بخرید: استراتژی درگیرنشدن
بخش چهارم: جنگ تهاجمی
12. نبردهای کوچک را واگذار کنید؛ اما جنگ را ببرید: استراتژی کلان
13. دشمن خود را بشناسید: استراتژی هوش
14. با سرعت و غافلگیری، مقاومت دشمن را درهم بشکنید: استراتژی حملۀ رعدآسا
15. نیروی محرکه را کنترل کنید: استراتژیهای اِعمال نیرو
16. به نقطۀ حساس آنها ضربه بزنید: استراتژی مرکز ثقل
17. دشمن را بهطور کامل شکست دهید: استراتژی تفرقه بینداز و حکومت کن!
18. موضع ضعیف دشمن را مشخص و به آن حمله کنید: استراتژی چرخش
19. دشمن را از هر سو محاصره کنید: استراتژی نابودی
20. دشمن را به موضع ضعف بکشانید: استراتژی رسیدن برای چیدن
21. در حین پیشروی، مذاکره کنید: استراتژی جنگ دیپلماتیک
22. از نحوۀ تمامکردن جنگ، آگاه باشید: استراتژی خروج
بخش پنجم: جنگ غیرمتعارف (کثیف)
23. ترکیبی یکپارچه از حقیقت و افسانه بههم ببافید: استراتژیهای درک نادرست
24. کمترین انتظارات آنها را برآورده کنید: استراتژی عادی غیرعادی
25. برتری اخلاقیتان را حفظ کنید: استراتژی عادلانه
26. اهدافتان را مقابل دید دشمن قرار ندهید: استراتژی خلأ
27. طوری رفتار کنید انگار برای منافع دیگران کار میکنید؛ اما منافع خود را پیش ببرید: استراتژی اتحاد
28. اجازه دهید دشمنانتان، گور خودشان را بکنند: استراتژی برتریجویی
29. لقمههای کوچک بردارید: استراتژی عمل انجامشده
30. به ذهن آنها نفوذ کنید: استراتژی ارتباط
31. از درون، ویران کنید: استراتژی جبهۀ داخلی
32. درحالیکه به نظر میرسد تسلیم شدهاید، بر دشمن تسلط یابید: استراتژی تهاجم منفعل
33. با اقدامات هراسانگیز، بذر وحشت و تردید را در دل دشمن بکارید: استراتژی واکنش زنجیرهای
هنوز بررسیای ثبت نشده است.