کتاب صداهایی از چرنوبیل (به انگلیسی: Voice From Chernobyl) اثر سوتلانا اکسیویچ و ترجمه طیبه احمدی جاوید از نشر یوشیتا منتشر شد.
در کتاب صداهایی از چرنوبیل میخوانیم:
ساعات پایانی جمعه شب بود که این اتفاق رخ داد. آن روز صبح هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت.
پسرم را به مدرسه فرستادم و شوهرم هم به آرایشگاه رفت. مشغول آماده کردن ناهار بودم که شوهرم از آرایشگاه بازگشت.
او گفت:« به نظر می رسد که نیروگاه هسته ای آتش گرفته. آنها می گویند که نباید رادیو را خاموش کنیم.»
یادم رفت بگویم که ما در پریپیات نزدیک رآکتور زندگی می کردیم.
هنوز هم می توانم آن درخشش قرمز رنگ را ببینم.
انگار رآکتور در حال تابش بود. این آتش معمولی نبود، نوعی آزاد شدن گازها بود. خیلی زیبا بود.
هیچگاه چنین چیزی را حتی در فیلم ها هم ندیده بودم.
آن روز عصر همه به بالکن هایشان آمده بودند و آنهایی هم که نبودند به منزل دوستانشان رفته بودند.
ما در طبقه ی نهم زندگی می کردیم و دید بسیار فوق العاده به رآکتور داشتیم.
مردم بچه هایشان را بیرون آورده بودند،
آنها را بلند می کردند و می گفتند:« ببین! به خاطر بسپار!»
و افرادی که در رآکتور کار می کردند، از قبیل مهندسین، کارگران و فیزیکدانان همگی در میان آن غبار سیاه ایستاده بودند،
صحبت می کردند، نفس می کشیدند و شگفت زده شده بودند.
مردم از اطراف با ماشین و دوچرخه به آنجا می رفتند تا از نزدیک همه چیز را ببینند.
ما نمی دانستیم که مرگ می تواند تا این حد زیبا باشد.
تمام شب را نتوانستم بخوابم .ساعت هشت صبح آن روز نظامیان با ماسک ضدگاز تمام خیابان ها را گرفته بودند.
وقتی که آنها را با آن وسایل نقلیه نظامی در خیابان ها دیدیم اصلا نترسیدیم، و برعکس آرامش هم پیدا کردیم.
وقتی که ارتش اینجاست یعنی همه چیز درست خواهد شد.
ما نمی دانستیم که آن « اتم کوچک صلح آمیز» می تواند انسان ها را به کام مرگ بکشاند،
و اینکه انسان در برابر قوانین فیزیک بسیار بی دفاع است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.