کتاب اول شخص مفرد (به انگلیسی: First Person Singular) اثر هاروکی موراکامی و ترجمه پگاه فرهنگ مهر از نشر آوای بی صدا منتشر شد.
قسمتی از کتاب اول شخص مفرد میخوانیم:
چیزی برای گفتن نداشتم. من هم احتمالاً آنطور که باید او را نفهمیده بودم. من هم مثلِ او بیش از حد درگیرِ زندگی خودم شده بودم.
برادرِ دوستدختر سابقم گفت: «توی داستانی که برام خوندی، داستان ماشین نخریسی از آکوتاگاوا، یک بخشش بود که گفتی یک خلبان هوای اون بالا بالاها رو داخل ریههاش کشیده و بعد دیگه نمیتونسته روی زمین نفس بکشه… اسمش «مریضی هواپیما» بود. نمیدونم این واقعاً یک بیماریه یا نه، اما هنوز این جملاتِ کتاب خوب یادمه.»
سؤال کردم: «اون مشکلی که داشتی رفع شد، همون که گفتی گاهی حافظت رو از دست میدی؟» به نظرم سعی داشتم موضوع بحث را از سایوکو دور کنم.
درحالی که چشمانش را کمی ریز کرده بود گفت: «آهان، آره. عجیبه اما اون مشکلم خود به خود از بین رفت. دکتر گفته بود مشکلم یک اختلالِ ژنتیکیه که باید در طول زمان بدتر بشه، اما یک روز بیخبر از بین رفت، انگار که اصلاً از اول نبوده. انگار که یک روحِ شیطانی بوده باشه و از بدنم خارج بشه.»
گفتم: «خوشحالم که این رو میشنوم.» و واقعاً هم خوشحال بودم.
«چند وقت بعد از همون روزی که دیدمت اینطور شد. بعد از اون دیگه هیچ وقت حافظم از کار نیفتاد، حتی یک بار. احساس آرامش بیشتری پیدا کردم، یک دانشگاه نسبتاً خوب قبول شدم، فارغالتحصیل شدم و بعد کسب و کارم پدرم رو دست گرفتم. چند سالی همه چیز برام کلاً عوض شد، اما الان یه زندگیِ معمولی دارم.»
تکرار کردم: «خوشحالم که اینو میشنوم. پس در نتیجه سرِ پدرت رو با چکش نشکافتی.»
گفت: «تو هم چیزای مسخرهای یادت مونده، نه؟» و بلند خندید. «با این حال من خیلی به توکیو سفر کاری انجام نمیدم و برام خیلی عجیبه که اینطور در این شهر بزرگ به تو بربخورم. دست خودم، اما احساس میکنم یه چیزی ما رو سر راه همدیگه قرار داده.»
هنوز بررسیای ثبت نشده است.